شماره ٣٧: حرف آن حسن بسامان ازمن مجنون مپرس

حرف آن حسن بسامان ازمن مجنون مپرس
شوکت بزم سليمان ازمن مجنون مپرس
مي شود شق جامه صبح از شکوه آفتاب
باعث چاک گريبان ازمن مجنون مپرس
نيست ملک بيخودي را ابتدا و انتها
عرض و طول آن بيابان ازمن مجنون مپرس
آتش سوزان نمي دارد خبراز زخم خار
تيزي خار مغيلان ازمن مجنون مپرس
نخل بي برگ ازدم سرد خزان آسوده است
سرد مهريهاي دوران ازمن مجنون مپرس
سنگ چون ياقوت شد، ايمن شود از انقلاب
حال چرخ حال گردان ازمن مجنون مپرس
سنگ و گوهر، ديده حيران ميزان را يکي است
امتياز کفر و ايمان ازمن مجنون مپرس
زين قفس عمري است مرغ وحشي ما جسته است
تنگي صحراي امکان ازمن مجنون مپرس
پيچ و تاب رشته جان را مسلسل مي کني
قصه زنجير مويان ازمن مجنون مپرس
برنمي خيزد صدا از شيشه چون شد توتيا
سرگذشت سنگ طفلان ازمن مجنون مپرس
صائب آن زلف پريشان سير رانظاره کن
باعث خواب پريشان از من مجنون مپرس