شماره ٣٢: پامنه بيرون زحد خود کمال اين است و بس

پامنه بيرون زحد خود کمال اين است و بس
پيش اهل ديد ملک بي زوال اين است و بس
درد خودبيني بود صد پرده از کوري بتر
اختر ارباب بينش را وبال اين است وبس
خون دل خوردن پشيماني ندارد در قفا
گر شرابي هست درعالم حلال اين است و بس
چشم پوشيدن جهان را زير بال آوردن است
شاهباز معرفت را شاهبال اين است و بس
باطن خود را مزين کن به اخلاق جميل
کانچه مي ماند به حسن لايزال اين است و بس
گوش سنگين، سنگ دندان سبک مغزان بود
هرزه گويان جهان را گوشمال اين است وبس
از گناه خود اگر شرمنده اي ديگر مکن
شاهد خجلت، دليل انفال اين است و بس
خويش رانزديک مي داني، ازان دوري ز حق
دورشو ز انديشه باطل،وصال اين است و بس
عشرت ما در رکاب معني نازک بود
عيد مانازک خيالان را هلال اين است وبس
تا مگر بر چون خودي در گفتگو غالب شوند
مطلب ارباب علم از قيل و قال اين است و بس
تا به خودداري گمان علم و دانش، ناقصي
چون به نقص خود شدي قايل، کمال اين است و بس
دست تحسين برسر دوش قلم صائب بکش
منتهاي فکر ارباب کمال اين است و بس