شماره ٢٨: گوهر کامل عياران چشم نمناک است وبس

گوهر کامل عياران چشم نمناک است وبس
تحفه روشندلان آيينه پاک است وبس
هرگروهي قبله اي دارند ارباب نياز
قبله حاجت رواي مادل چاک است وبس
شير و شکراز عداوت خون هم رامي خورند
سازگاري درميان برق وخاشاک است وبس
خرمن بي حاصلان پهلوبه گردون مي زند
در شکست خوشه ما برق چالاک است وبس
صبح را زخم نمايان مشرق خورشيد شد
روزني گردارد اين غمخانه فتراک است بس
ذره تاخورشيد از جام طلب سرگشته اند
نه همين سرگشتگي مخصوص افلاک است وبس
کاسه ليسان فروغ مه گروه ديگرند
ماهتاب کلبه مانور ادراک است وبس
گريه اطفال آرد خون مادر را به جوش
بحر رحمت را نظربرچشم نمناک است وبس
ذوق مستي ازحضور خسروي بالاترست
دولت بال همادر سايه تاک است وبس
از نکورويان به ديداري قناعت کرده است
دامن آيينه از گردهوس پاک است وبس
دست حاتم هم بساط جود راطي کرده است
نه همين قارون زخست درته خاک است وبس
مشکلي چون رو دهد سردرگريبان مي برند
فتح باب اهل دل از سينه چاک است وبس
تابه کي غربال خواهي کرد روي خاک را؟
گوهر آسودگي در سينه خاک است وبس
بي شعوران از شراب کامراني سرخوشند
زهردرپيمانه ارباب ادراک است وبس
نيستي از ورطه هستي خلاصت ميکند
صندل اين دردسر درقبضه خاک است وبس
صائب ارباب هوس در عهد اوآسوده اند
غمزه اش در کشتن عشاق بيباک است وبس