شماره ١٧: چون شمع اشک در طلب مدعا مريز

چون شمع اشک در طلب مدعا مريز
نقد حيات خود چو شرر برهوا مريز
بي عزتي به اهل سخن مايه غم است
زنهار خرده هاي قلم زير پا مريز
بايد اگر به مردم بيگانه جان فشاند
زنهار آبرو به درآشنا مريز
آتش تميز خارو خس از گل نمي کند
اي ساده لوح گل به گريبان ما مريز
از مفلسان زبان ملامت کشيده دار
زنهار خون ماهي بي فلس را مريز
صائب گذشت از دو جهان در وفاي تو
خونش به خاک راه به تيغ جفا مريز