شماره ١٤: از کاوکاو آن مژه ام بيخبر هنوز

از کاوکاو آن مژه ام بيخبر هنوز
نگرفته خون من به زبان نيشتر هنوز
باآن که عمرهاست که از سر گذشته ام
صندل نمي برد ز سرم درد سر هنوز
روزي که آه من به هواداري توخاست
درخواب ناز بود نسيم سحر هنوز
شامي که طره تو ميان رابه فتنه بست
سنبل نبسته بود به گلشن کمر هنوز
صبحي که چشم من به رخ اشک باز شد
پيمان نبسته بود صدف با گهر هنوز
درخواب بوسه اي ز دهانش ربوده ام
مي سوزد از حلاوت آنم جگر هنوز
باآن که شد ز سنگ حوادث حريربيز
اين شيشه هست گوش به زنگ خطر هنوز
الماس را دونيم تيغ آه من
گرم است زخم خصم، ندارد خبر هنوز
دل خون شد و همان ستم آسمان بجاست
گل کرد شمع (و)باد صبا در بدر هنوز
صائب اگر چه بر سر طوبي است جاي من
درآتشم ز کوتهي پال و پر هنوز