شماره ١٣: بالا نکرده ساعد او راحيا هنوز

بالا نکرده ساعد او راحيا هنوز
بيعت نکرده است به دستش حنا هنوز
آواز عندليب به گوشش نخورده است
برگرد او نگشته نسيم صبا هنوز
در غنچه است جلوه گلزار شو خيش
دستش گلي نچيده ز رنگ حنا هنوز
گل عيب بيوفايي خود را علاج کرد
نشنيده است عهد تو بوي وفا هنوز
صدبار چين ابروي او داد رخصتم
من سر نمي کشم ز کمند وفا هنوز
اي ديده از غبار ره او چه ديده اي
در پرده است خاصيت توتيا هنوز
صائب هزار قاصد يأس آمد و گذشت
چون برق مي پرد به رهش چشم ما هنوز