شماره ٥: ترا که نور نظر نيست اعتبار آميز

ترا که نور نظر نيست اعتبار آميز
نظر به هر چه کني مي شود غبار آميز
جواب تلخ به نقد از لب ترشرويان
هزار بار به از قند انتظار آميز
برآن بلند نظر لاف همت است حلال
که ننگ دارد ازين فخرهاي عارآميز
نديد از آينه عمر روي نقش مراد
ز خون هرکه نشد پنجه اي نگارآميز
شمار داغ به اندازه هوس باشد
به قدر خارو خس آتش بود شرارآميز
مقام گوهر شهوار سينه درياست
شکار خار کند موجه کنارآميز
به زلف و خال نکويان نظر سياه مکن
چه دل گشايد ازين مهره هاي مارآميز
به نيم چشم زدن شد تهي زنقد حيات
بساط هستي، چون کاغذ شرارآميز
مبين به زردي ظاهر که چون گل رعنا
خزان چهره عاشق بود بهارآميز
به گردباد غلط مي کنند آه مرا
زبس که شد زجهان خاطرم غبارآميز
مخور ز خلق فريب ملايمت صائب
که چرب نرمي مردم گلي است خارآميز