شماره ١: چه شد که يار خط آورد با صفاست هنوز

چه شد که يار خط آورد با صفاست هنوز
فروغ صبح بنا گوش دلگشاست هنوز
اگر چه خط رقم عزل خواند درگوشش
درازدستي مژگان او بجاست هنوز
به ياد بوسه دهن خوش کنيد ازان نوخط
که نوسواد سخنهاي آشناست هنوز
به دستهاي نگارين، عذار نو خط او
ز کار درهم عاشق گرهگشاست هنوز
اگر چه دود برآورد خط ز رخسارش
هزار تشنه جگر رالبش دواست هنوز
به نااميدي از اينجا مرو که حاجتها
ز فيض صبح بنا گوش او رواست هنوز
ازو توقع حلواي آتشي زودست
عتاب و رنجش بيجاي او بجاست هنوز
هزار تشنه جگر را به چشمه حيوان
لبش به خضر خط سبز رهنماست هنوز
فسانه مي شمرد حرف بيوفايي حسن
ازو توقع مهر و وفا خطاست هنوز
نگشته است به دلها گران غبار خطش
عزيز ديده مردم چو توتياست هنوز
به عرض حال زبان آشنا مکن صائب
که تيغ غمزه او برسر جفاست هنوز