اي مرکز دايره امکان
وي زبده عالم کون و مکان
تو شاه جواهر ناسوتي
خورشيد مظاهر لاهوتي
تا کي ز علايق جسماني
در چاه طبيعت تن ماني؟
تا چند، به تربيت بدني
قانع به خزف ز در عدني؟
صد ملک ز بهر تو چشم به راه
اي يوسف مصري، به در آي از چاه
تا والي مصر وجود شوي
سلطان سرير شهود شوي
در روز الست، بلي گفتي
امروز، به بستر لا خفتي
تا کي ز معارف عقلي دور
به ز خارف عالم حس، مغرور؟
از موطن اصل، نياري ياد
پيوسته، به لهو و لعب دلشاد
نه اشک روان، نه رخ زردي
الله الله، تو چه بي دردي!
يک دم، به خود آي و ببين چه کسي
به چه دل بسته اي، به که همنفسي
زين خواب گران، بردار سري
برگير ز عالم اولين، خبري