مقطعات

هرچه در عالم بود، ليلي بود
ما نمي بينيم در وي، غير وي
حيرتي دارم از آن رندي که گفت
چند گردم بهر ليلي گرد حي
اي بهائي، شاهراه عشق را
جز به پاي عشق، نتوان کرد طي
يکي ديوانه اي را گفت: بشمار
براي من، همه ديوانگان را
جوابش داد: کاين کاريست مشکل
شمارم، خواهي ار فرزانگان را
ساز بر خود حرام، آسايش
که فراغت طريق مردي نيست
پا بفرساي در ره طلبش
پا همين بهر هرزه گردي نيست
مستان که گام در حرم کبريا نهند
يک جام وصل را دو جهان در بها دهند
سنگي که سجده گاه نماز رياي ماست
ترسم که در ترازوي اعمال ما نهند
به بازار محشر، من و شرمساري
که بسيار، بسيار کاسد قماشم
بهائي، بهائي، يکي موي جانان
دو کون ارستانم، بهائي نباشم
مي کشد غيرت مرا، غيري اگر آهي کشد
زانکه مي ترسم که از عشق تو باشد آه او
جاي دگر نماند، که سوزم ز ديدنت
رخساره در نقاب ز بهر چه مي کني؟
گذشت عمر و تو در فکر نحو و صرف و معاني
بهائي! از تو بدين «نحو»«صرف » عمر، «بديع » است
نقض کرم است آن که قدرش
در حوصله اميد گنجد
مبارک باد عيد، آن دردمند بي کسي را
که نه کس را مبارکباد گويد نه کسي او را
عيد، هرکس را ز يار خويش، چشم عيدي است
چشم ما پر اشک حسرت، دل پر از نوميدي است