هر دم چو توپ مي زندم پشت پاي واي
کس پيش پاي طفل نيفتد که واي واي
دير آشناتر از تونديم ولي چه سود
بيگانه گشتي اي مه ديرآشناي واي
در دامنت گريستن سازم آرزوست
تا سرکنم نواي دل بي نواي واي
سوز دلم حکايت ساز تو مي کند
لب بر لبم بنه که برآرم چو ناي واي
آخر سزاي خدمت ديرين من حبيب
اين شد که بشنوم سخن ناسزاي واي
جز نيک و بد به جاي نماند چه مي کني
نه عشق من نه حسن تو ماند به جاي واي
اي کاش واي واي منش مهربان کند
گر مهربان نشد چکنم اي خداي واي
من شهريار کشورعشقم، گداي تو
اي پادشاه حسن مرنجان گداي واي