به اختيار گرو برد چشم يار از من
که دور از او ببرد گريه اختيار از من
به روز حشر اگر اختيار با ما بود
بهشت و هر چه در او از شما و يار از من
سيه تر از سر زلف تو روزگار من است
دگر چه خواهد از اين بيش روزگار از من
به تلخکامي از آن دلخوشم که مي ماند
بسي فسانه شيرين به يادگار از من
در انتظار تو بنشستم و سرآمد عمر
دگر چه داري از اين بيش انتظار از من
به اختيار نمي باختم به خالش دل
که برده بود حريف اول اختيار از من
گذشت کار من و يار، شهريارا ليک
در اين ميان غزلي ماند شاهکار از من