گر من از عشق غزالي غزلي ساخته ام
شيوه تازه اي از مبتذلي ساخته ام
گر چو چشمش به سپيدي زده ام نقش سياه
چون نگاهش غزل بي بدلي ساخته ام
شکوه در مذهب درويش حرامست ولي
با چه ياران دغا و دغلي ساخته ام
ادب از بي ادب آموز که لقمان گويد
از عمل سوخته عکس العملي ساخته ام
مي چرانم به غزل چشم غزالان وطن
مرتعي سبز به دامان تلي ساخته ام
شهريار از سخن خلق نيابم خللي
که بناي سخن بي خللي ساخته ام