برداشت پرده شمعم و پروانه پرگرفت
بازار شوق پردگيان باز درگرفت
شمع طرب شکفت در آغوش اشک و آه
ابري به هم برآمد و ماهي به برگرفت
زين خوشترت کجا خبري در زند که دوست
سر بي خبر به ما زد و از ما خبر گرفت
بار غمي که شانه تهي کرد از او فلک
اين زلف و شانه خواهدم از دوش برگرفت
يک تار موي او به دو عالم نميدهند
با عشقش اين معامله گفتيم و سرگرفت
چشمک زند ستاره صفت با نسيم صبح
شمع دلي که دامن آه سحر گرفت
چون شعر خواجه تازه و تر بود، شهريار
شعر توهم که درس خود از چشم تر گرفت