شنيده ام که به شاهان عشق بخشي تاج
به تاج عشق تو من مستحقم و محتاج
تو تاج بخشي و من شهريار ملک سخن
به دولت سرت از آفتاب دارم تاج
کمان آرشه زه کن که تير لشگر غم
بر آن سر است که از قلب ما کند آماج
اگر که سالک عشقي به پير دير گراي
که گفته اند قمار نخست با ليلاج
به پاي ساز تو از ذوق عرش کردم سير
که روز وصل تو کم نيست از شب معراج
زبان شعر نيالوده ام به مدح کسي
وليک ساز تو از طبع من ستاند باج
به تکيه گاه تو اي تاجدار حسن و هنر
سزد ز سينه سيمين سرير مرمر و عاج
به قول خواجه گر از جام مي کناره کنم
به دور لاله دماغ مرا کنيد علاج
به روزگار تو يابد کمال موسيقي
چنانکه شعر، به دوران شهريار رواج