با رنگ و بويت اي گل گل رنگ و بو ندارد
با لعلت آب حيوان آبي به جو ندارد
از عشق من به هر سو در شهر گفتگوئي است
من عاشق تو هستم اين گفتگو ندارد
دارد متاع عفت از چار سو خريدار
بازار خودفروشي اين چار سو ندارد
جز وصف پيش رويت در پشت سر نگويم
رو کن به هر که خواهي گل پشت و رو ندارد
گر آرزوي وصلش پيرم کند مکن عيب
عيب است از جواني کاين آرزو ندارد
خورشيد روي من چون رخساره برفروزد
رخ برفروختن را خورشيد رو ندارد
سوزن ز تير مژگان وز تار زلف نخ کن
هر چند رخنه دل تاب رفو ندارد
او صبر خواهد از من بختي که من ندارم
من وصل خواهم از وي قصدي که او ندارد
با شهريار بيدل ساقي به سرگراني است
چشمش مگر حريفان مي در سبو ندارد