خدا حافظ

به توديع توجان ميخواهد از تن شد جدا حافظ
به جان کندن وداعت مي کنم حافظ خداحافظ
ثنا خوان توام تا زنده ام اما يقين دارم
که حق چون تو استادي نخواهد شد ادا حافظ
من از اول که با خوناب اشک دل وضو کردم
نماز عشق را هم با تو کردم اقتدا حافظ
تو صاحب خرمني و من گدايي خوشه چين اما
به انعام تو شايستن نه حد هر گدا حافظ
بروي سنگ قبر تو نهادم سينه اي سنگين
دو دل با هم سخن گفتند بي صوت و صدا حافظ
در اينجا جامه شوقي قبا کردن نه درويشي است
تهي کن خرقه ام از تن که جان بايد فدا حافظ
تو عشق پاکي و پيوند حسن جاودان داري
نه حسنت انتها دارد نه عشقت ابتدا حافظ
مگر دل ميکنم از تو به ياد مهمان به راه انداز
که با حسرت وداعت مي کنم حافظ خداحافظ