فرخا از تو دلم ساخته با ياد هنوز
خبر از کوي تو مي آوردم باد هنوز
در جواني همه با ياد تو دلخوش بودم
پيرم و از تو همان ساخته با ياد هنوز
دارم آن حجب جواني که زبانبند منست
لب همه خامشيم دل همه فرياد هنوز
فرخ خاطر من خاطره شهر شماست
خود غم آبادم و خاطر فرح آباد هنوز
دوري از بزم تو عمريست که حرمان منست
زدم و ميزنم از دست غمت داد هنوز
با منت سايه کم از «گلشن آزادي چيست »
مي برم شکوه ات اي سرو به شمشاد هنوز
ياد «گلچين معاني » و «نويد» و «گلشن »
نوشخواري بود و نعشه معتاد هنوز
بيست سال است «بهار» از سرما رفته ولي
من همان ماتميم در غم استاد هنوز
صيد خونين خزيده به شکاف سنگم
که نفس در نفسم با سگ صياد هنوز
شهريار از تو و هفتاد تو دلشاد ولي
خود به شصت است و نديده است دل شاد هنوز