شيدائي

رندم و شهره به شوريدگي و شيدائي
شيوه ام چشم چراني و قدح پيمائي
عاشقم خواهد و رسواي جهاني چکنم
عاشقانند به هم عاشقي و رسوائي
خط دلبند تو بادا که در اطراف رخت
کار هر بوالهوسي نيست قلم فرسائي
نيست بزمي که به بالاي تو آراسته نيست
اي برازنده به بالاي تو بزم آرائي
شمع ما خود به شبستان وفا سوخت که داد
ياد پروانه پر سوخته بي پروائي
لعل شاهد نشينديم بدين شيريني
زلف معشوقه نديديم بدين زيبائي
کاش يک روز سر زلف تو در دست افتد
تا ستانم من از او داد شب تنهائي
پير ميخانه که روي تو نمايد در جام
از جبين تابدش انوار مبارک رائي
شهريار از هوس قند لبت چون طوطي
شهره شد در همه آفاق به شکرخائي