جمع و تفريق

اي گل به شکر آنکه در اين بوستان گلي
خوش دار خاطري ز خزان ديده بلبلي
فردا که رهزنان دي از راه ميرسند
نه بلبلي به جاي گذارند و نه گلي
ديشب در انتظار تو جانم به لب رسيد
امشب بيا که نيست به فردا تقبلي
گلچين گشوده دست تطاول خداي را
اي گل بهر نسيم نشايد تمايلي
گردون ز جمع ما همه تفريق مي کند
با اين حساب باز نماند تفاضلي
عمر منت مجال تغافل نمي دهد
مشنو که هست شرط محبت تغافلي
اي باغبان که سوختي از قهرم آشيان
روزي ببينمت که نه سروي نه سنبلي
حالي خوش است کام حريفان به دور جام
گر دور روزگار نيابد تحولي
گر دوستان به علم و هنر تکيه کرده اند
ما را هنر نداده خدا جز توکلي
عاشق به کار خويش تعلل چرا کند
گردون به کار فتنه ندارد تعللي
شکرانه تفضل حسنت خداي را
با شهريار عاشق شيدا تفضلي