از غم جدا مشو که غنا مي دهد به دل
اما چه غم غمي که خدا مي دهد به دل
گريان فرشته ايست که در سينه هاي تنگ
از اشک چشم نشو و نما مي دهد به دل
تا عهد دوست خواست فراموش دل شدن
غم مي رسد به وقت و وفا مي دهد به دل
دل پيشواز ناله رود ارغنون نواز
نازم غمي که ساز و نوا مي دهد به دل
اين غم غبار يار و خود از ابر اين غبار
سر مي کشد چو ماه و صلا مي دهد به دل
اي اشک شوق آينه ام پاک کن ولي
زنگ غمم مبر که صفا مي دهد به دل
غم صيقل خداست خدا يا ز مامگير
اين جوهر جلي که جلا مي دهد به دل
قانع به استخوانم و از سايه تاجبخش
با همتي که بال هما مي دهد به دل
تسليم با قضا و قدر باش شهريار
وز غم جزع مکن که جزا مي دهد به دل