سري به سينه خود تا صفا تواني يافت
خلاف خواهش خود تا خدا تواني يافت
در حقايق و گنجينه ادب قفل است
کليد فتح به کنج فنا تواني يافت
به هوش باش که با عقل و حکمت محدود
کمال مطلق گيتي کجا تواني يافت
جمال معرفت از خواب جهل بيداريست
بجوي جوهر خود تا جلا تواني يافت
تحولي است که از رنجها پديد آيد
نه قصه اي که به چون و چرا تواني يافت
تو حلقه بردر راز قضا نداني زد
مگر که ره به حريم رضا تواني يافت
ز قعر چاه توان ديد در ستاره و ماه
گر اين فنا بپذيري بقا تواني يافت
کمال ذوق و هنر شهريار در معني است
تو پيش و پس کن لفظي کجا تواني يافت