اي دل به ساز عرش اگر گوش مي کني
از ساکنان فرش فراموش مي کني
گر ناي زهره بشنوي اي دل بگوش هوش
آفاق را به زمزمه مدهوش مي کني
چون زلف سايه پنجه درافکن به ماهتاب
گر خواب خود مشوش و مغشوش مي کني
عشق مجاز غنچه عشق حقيقت است
گل گوشکفته باش، اگر بوش مي کني
از من خداي را غزل عاشقي مخواه
کز پيريم چو طفل قلمدوش مي کني
زين اخگر نهفته دميدن خداي را
بس اخگر شکفته که خاموش مي کني
من شاه کشور ادب و شرم و عفتم
با من کدام دست در آغوش مي کني
پيرانه سرمشاهده خط شاهدان
نيش ندامتي است که خود نوش مي کني
من خود خطا به توبه بپوشم تو هم بيا
گر توبه با خداي خطا پوش مي کني
گو جام باده جوش محبت چرا زند
ترکانه ياد خون سياووش مي کني
دنيا خود از دريچه عبرت عزيز ماست
زين خاک و شيشه آينه هوش مي کني
با شعر سايه چند چو خميازه هاي صبح
ما را خمار خمر شب دوش مي کني
تهران بي صبا ثمرش چيست شهريار
نيما نرفته گر سفر يوش مي کني