اي که مي گوئي که هستم از مني
            از مني بگذر که اين دم با مني
         
        
            آدمي زان پيش کايد در وجود
            معنيش جان بود و در صورت مني
         
        
            از مني بگذر چو مردان خدا
            کز مني پيدا شود مرد و زني
         
        
            سروري يابي چو سرداران عشق
            گر به پاي عاشقان سرافکني
         
        
            جان تو چون يوسف و تن پيرهن
            يوسف مصري نه اين پيراهني
         
        
            چون ز هر دل روزني با حق بود
            خاطر موري سزد گر نشکني
         
        
            نعمت الله جو که تا يابي مراد
            بگذر از دنيا که دون است و دني