ذوق سرمستان ز مخموران مجو
            حال مستان پيش مخموران مگو
         
        
            آينه بردار و خود را مي نگر
            تا ببيني جان و جانان روبرو
         
        
            در ظهور است اين دوئي از ما و او
            او به ما پيدا و ما قائم به او
         
        
            هر که چشمش غير نور او نديد
            هرچه آيد در نظر بيند نکو
         
        
            مي يکي و ساغر مي صد هزار
            گاه در خم است و گاهي در سبو
         
        
            آن يکي در هر يکي خوش مي نگر
            مي نمايد دو ولي از ما و تو
         
        
            نعمت الله را ز مخموران مپرس
            مير رندان را ز سرمستان بجو