شماره ٥٤٩: مستانه ز خويشتن فنا شو
        
            مستانه ز خويشتن فنا شو
            رندانه بيا حريف ما شو
         
        
            چون هستي اوست هستي ما
            بگذر ز خودي و با خدا شو
         
        
            بردار فنا برآ چو منصور
            سردار سراچه بقا شو
         
        
            چون اوست نواي بي نوايان
            درياب نوا و بي نوا شو
         
        
            در بحر محيط ما قدم نه
            با ما بنشين و آشنا شو
         
        
            تا چند بگرد بحر گردي
            در بحر درآ و آشنا شو
         
        
            ميخانه عاشقانه درياب
            فارغ ز وجود دوسرا شو
         
        
            سيد شاه است و بنده بنده
            شاهي طلبي برو گدا شو