تا قيامت ترک جام مي بگو
همدمي خوشتر ز جام مي مجو
ساقيا در دور جام مي درآر
خرقه سالوس رندان را بشو
جان ما آئينه جانان ماست
جان و جانان خوش نشسته روبرو
واعظ ار منعت کند از عاشقي
وعظ بي حاصل بگو ديگر مگو
يک نفس بي عشق و جام مي مباش
گر نه اي هم صحبت خواجه دلو
بسته ام نقش خيال او به چشم
هر چه آيد در نظر بينم به او
نعمت الله در همه عالم يکي است
گر نه اي احول مبين آن يک به دو