رسيد پيک اجل کاي بزرگوار بمير
تو پايدار نه اي، اي سر کبار بمير
چو مسندت بدگر صدر نامزد کردند
کنون ز بهره وي اي صدر روزگار بمير
کنون که از پي فرزند کيسه پر کردي
برو بدست تهي، زر بدو سپار، بمير
چو کدخداي دگر شوي زن خوهد بودن
تو ترک خانه بکن جابدو گذار، بمير
عقار و مال ترازين حديث غافل کرد
بوارثان سپر آن مال و آن عقار بمير
چو هيچ عزت فرمان حق نکردستي
عزيز من ز شدن چاره نيست، خوار بمير
اگر نصيحت من در دلت گرفت قرار
مکن خلاف من و هم برين قرار بمير
ز سال عمر تو امروز اگر شبي باقيست
مخسب و در طلب فضل کردگار بمير
بسان شمع سلاطين که شب برافروزند
بليل زنده همي باش و در نهار بمير
اگر چنانکه پس از مرگ زندگي خواهي
بنفس پيشتر از مرگ زينهار بمير
شعار فقر شهيدان عشق را کفن است
اگر تو زنده دلي رو درين شعار بمير
چنان مکن که اجل گويد اي بريشم پوش
من آمدم تو درين پيله کرم وار بمير
باختيار نميرند مردم بي عشق
تو زنده کرده عشقي باختيار بمير
باهل فقر نظر کن که در شمار نيند
اگر چنانکه تواني در آن شمار بمير
مبر ز صحبت اصحاب کهف و چون قطمير
بنزد زنده دلان در درون غار بمير
ز ناز بالش دولت سري برآر و بدان
که نيست مسند تخت تو پايدار بمير
اگر چه پادشهي گويدت امير اجل
که همچو مردم خرد اي بزرگوار بمير
بحکم خاتم دولت اگرچه از لقبت
زر و درم چو نگين است نامدار بمير
گر از هزار فزون عمر باشدت گويند
کنون که سال تو افزون شد از هزار بمير
اگر بچرخ سواري چو ماه، شاه قضا
پياده يي بفرستد که اي سوار بمير
گرت بتيغ برانند سيف فرغاني
مرو ازين درو بر آستان يار بمير
نه نيک زيستي اندر جواني اي بدفعل
ز کردهاي بد خويش شرمسار بمير
در آن زمان که کنند از حيات نوميدت
بفضل و رحمت ايزد اميدوار بمير