اگر دولت همي خواهي مکن تقصير در طاعت
کسي بخت جوان دارد که گردد پير در طاعت
بطاعت در مکن تقصير اگر خود خاص درگاهي
ببين کابليس ملعون شد بيک تقصير در طاعت
چو مردان نفس سرکش را بزنجير رياضت ده
که کس مر شير را ناورد بي زنجير در طاعت
هلاک جان نمي جويي ممان اي خواجه در عصيان
بقاي جاودان خواهي بمير اي مير در طاعت
سگ نفس شما پوشد لباس خوي انساني
چو با اصحاب کهف آييد چون قطمير در طاعت
پرت بخشند چون عنقا و در دام کسي نايي
چو وصفت راستي باشد بسان تير در طاعت
ايا در معصيت چون من بسي تعجيلها کرده
برو گر زاهل ايماني مکن تأخير در طاعت
اگر در معصيت ديوت مسخر کرد نتواند
سليمان وار ديوان را کني تسخير در طاعت
ايا از بهر يک لقمه چو من دنيا طلب کرده
بسي تلبيس در دين و بسي تزوير در طاعت
چو پشت دست خويش آسان ببيني روي جان خود
اگر آيينه دلرا کني تنوير در طاعت
هوا را خاک بر سر کن بدست همت وآنگه
چو آب اندر دهان آتش بکف مي گيرد در طاعت
برو اندر صف مردان چو غازي تيغ زن با خود
درآور نفس کافر را بيک تکبير در طاعت
چو زر گر در حساب آري زماني نفس ظالم را
عقود لؤلوي رحمت کني توفير در طاعت
نمي خواهي که در نعمت فتد تقصير و تغييري
مکن تقصير در خدمت مکن تغيير در طاعت
ازين سان موعظت مي گوي با خود سيف فرغاني
درآور نفس سرکش را بدين تدبير در طاعت