خسروا خلق در ضمان تواند
طالب سايه امان تواند
غافل از کار خلق نتوان بود
که بسي خلق در ضمان تواند
ظلمها مي رود بر اهل زمان
زين عوانان که در زمان تواند
چون نوايب هلاک خلق شدند
اين جماعت که نايبان تواند
هيچ کس را نماند آسايش
تا چنين ناکسان کسان تواند
مايه بستان ازين چنين مردم
کز پي سود خود زيان تواند
برکن آتش چو پيهشان بگداز
زآنکه فربه بآب و نان تواند
با تو در ملک گشته اند شريک
راست گويي برادران تواند
دست ايشان ز ملک کوته کن
ور چو انگشت تو از آن تواند
روميان همچو گوسپند از گرگ
همه در زحمت از سگان تواند
همچو سگ قصد نان ما دارند
گربگاني که گرد خوان تواند
يا چو سگ پاي آدمي گيرند
همچو سگ سر بر آستان تواند
کام خود مي کنند شيرين ليک
عاقبت تلخي دهان تواند
مردم از سير و زر چو صفر تهي
از رقوم قلم زنان تواند
بزبانشان نظر مکن زنهار
که بدل دشمنان جان تواند
دعوي دوستي کنند وليک
دوستان تو دشمنان تواند
تو برفعت سپاه تو باثر
آسماني و اختران تواند
در زمين مشتري اثر بايند
اختراني کز آسمان تواند
نيکويي کن که نيکوان بدعا
از حوادث نگاهبان تواند
در زواياي مملکت پيران
داعي دولت جوان تواند
ناصحان همچو سيف فرغاني
سوي فردوس رهبران تواند
آنکه منبرنشين موعظتند
بسوي خلد نردبان تواند
تا که بر نطع مملکت اي شاه
دو سه استيزه رو رخان تواند
اسب دولت بسر درآيد زود
کين سواران پيادگان تواند