اي بوده همتم همه طول بقاي تو
همت اثر نکرد و بديدم فناي تو
نزديک عصر بود که ناگه غروب کرد
اندر محاق حادثه ماه بقاي تو
هم عاقبت ز دست حوادث قفا خورد
آن سخت رو که تيغ زد اندر قفاي تو
آن کو بدست ظلم ترا قيد کرده بود
روزي هلاک سرشودش بند پاي تو
شمر تو چون يزيد سمر شد بفعل بد
اي تو حسين و آقسرا کربلاي تو
اين هفت ماهه زحمت و محنت ز ناکسان
رنجوري تو بود و شهادت شفاي تو
ما قصها بحضرت حق رفع کرده ايم
از بهر کسر دشمن و نصب لواي تو
روزي قصاص تو بکند باوي ارچه داد
ايزد ز گنج رحمت خود خون بهاي تو
از سد ره در گذشتي طوبي لک الجنان
اي بوده قرب حضرت حق منتهاي تو
دولت سراي تست بهشت اين زمان و ليک
دشمن سگيست دور ز دولت سراي تو
تا روز مرگ شادي دلهاي دوستان
گم گشت از مصيبت انده فزاي تو
جسمت چو جان نهان شد و دل را نمي رود
از پيش چشم صورت معني نماي تو
زين غم که نيش بر رگ جان مي زند چو مرگ
بيگانه شد ز شادي دل آشناي تو
سبحان قادري که بده روز جمع کرد
حکمش غزاي خصم ترا با عزاي تو
وين سخت روي سست قدم را که زار ماند
بگذاشتيم تاش بگيرد خداي تو
اين خرق عادت از تو دليل کرامتست
من مدعي صادق و شهري گواي تو
کندر سر بريده چو طوطي در قفس
مي گفت ذکر بلبل دستان سراي تو
حقا که در عساکر ارواح خافقست
در صف اوليا علم کبرياي تو
صديق جد تست و بدو جانت واصل است
اي انبيا باجمعهم اولياي تو
در زندگي تو دوست صادق بدي مرا
تا زنده ام بصدق بگويم دعاي تو
لطف بنزد خويش مرا جاي داده بود
ايزد کناد جنت فردوس جاي تو
گرچه خدا بدست کرم مسندي نهاد
اندر جوار حضرت خويش از براي تو
با طول عمر باد همايون چو بخت نيک
ايام دو سلاله ميمون لقاي تو