ايا مستوفي کافي که در ديوان سلطانان
بحل و عقد در کارست بخت کامکار تو
گدايي تا بدان دستي که اندر آستين داري
عواني تا بانگشتي که باشد در شمار تو
قلم چون زرده ماري شد بدست چون تو عقرب در
دواتت سله ماري کزو باشد دمار تو
خلايق از تو بگريزند همچون موش از گربه
چو در ديوان شه گردد سيه سر زرده مار تو
تو اي بيچاره آنگاهي بسختي در حساب افتي
کزين دفتر فرو شويند نقش چون نگار تو