نوح را گرچه عمر داد اله
اندرين خاک نهصد و پنجاه
کرد دعوت به آشکار و نهان
کافران را به هر زمان و اوان
خلق نشنيد هيچ دعوت نوح
هيچ کس قول او نداشت فتوح
اندر آن طول عمر نهصد سال
سي و نه تن ز وي شنيد مقال
و آن دگر قوم چون زبان بگشاد
همه را جملگي به طوفان داد
لاتذر گفت قوم را يکسر
زانکه کردند زو به جمله حذر
دعوت من چو دعوت نوحست
گفته من طراوت روحست
هر که بشنيد بخ بخ او را به
وانکه نشنيد خيره ما را چه
ما نموديم راه رشد و نجات
ختم کرديم بر نبي صلوات
هر کرا اين سخن پسند آمد
پند را جمله کاربند آمد
سود کردار چه مايه اندک داشت
بر همه اهل فضل سر بفراشت
وآنکه نشنيد و گفت با دست اين
نشوم زو بدين حديث حزين
چون برش باد بود باد انگار
دل از اين گفت هرزه رنجه مدار
يک سخن در وجود چند آيد
که همه خلق را پسند آيد
گر بدي بر مزاجها تعظيم
کي بدي نص بسان افک قديم
يارب اين پندها ز نااهلان
همچو عنقا ز بد کني پنهان
دور کن دور زحمت جاهل
دست نااهل زين سخن بگسل
جان که يک دم قرين نادانيست
راست خواهي دراز کن جانيست
بس کن از پند و مدح آن کس گوي
که ازو دين حق گرد نيروي
خاندان بزرگي و شاهي
ملکت او را ز ماه تا ماهي
شاه بهرام شاه بن مسعود
که بنازد ز عدل او محمود