التمثيل

از پي ناي و چنگ بوالخداش
خانه اي تنگ ساخت بوالنباش
تا همي گربه ناي دارد و چنگ
موش را چيست به ز خانه تنگ
تا بود گربه مهتر بازار
نبود موش جلد دوکان دار
تا بود گربه در کمان کمين
موش را گلشن است زير زمين
تيز کرده است اي خردمندان
گربه مرگ چنگل و دندان
تا کرا همچو موش دريابد
سوي جانش چو گربه بشتابد
اندرين کارگه به روز و به شب
چنگلش تاب دار و جان در تب
چون ز تاب و تبت کشيد به دم
از وجودت ربود سوي عدم
مي نوازد همي ترا الحق
آن طبيب طمع خر احمق
مي نداند ز روي کم عقلي
پشت معني نمود بي نقلي
چنگ و دندان چو مرگ دريازد
موش را گربه هيچ ننوازد
پيشواي کسي که بنده بود
پند او از نبي بسنده بود
با تن دردناک و با دل ريش
نرسد کس به کامه دل خويش