اين خطاب آن به مردي فرد
کعب احبار ازو روايت کرد
گفت اگر نه ز بهر اين سه خصال
بوديي بودمي حيات وبال
کردمي اختيار خود را مرگ
اين حياتم دگر نبودي برگ
ليکن از بهر اين سه خصلت را
مي پسندم حيات و مهلت را
کعب گويد که گفتمش اي مير
اين سه خصلت بگو و باز مگير
گفت عمر يکي که گه گاهي
در سبيل خداي هر راهي
مي دويم و جهاد مي جوييم
در ره غزو شاد مي پوييم
دوم آنست کز پي طاعت
سر به سجده بريم هر ساعت
گاه و بي گه خداي مي خوانيم
به خدايي ورا همي دانيم
سيم آن کين جماعت مشتاق
که جليس اند بي ريا و نفاق
سخن حق ز ما همي شنوند
همچو مرغ گرسنه دانه چينند
يا چوريگي که تفته گشته از تاب
آب يابد خورد به سيري آب
از پي اين سه خصلتم دلخوش
بر سر آب پاي در آتش
به حيات از براي خلق خدا
دادم از بهر کردگار رضا
گرنه از بهر اين سه حال بدي
زين حياتم بسي ملال بدي