چون از مدائح سلطان اعظم و شاهنشاه معظم اعزالله انصاره طرفي گفته آمد نه در خور مناقب وي چه در خور طبع قاصر و راي رکيک من بنده عاجز و چون بهمگي مناقب و خصال ستوده وي پادشاه خلد الله ملکه نتوانستيم رسيدن عجز پيش آورديم (و طريق اقتصار و اختصار سپرديم) و همان گفتيم که مهتر عالم و سيد کائنات «و سرور موجودات » صلي الله عليه و آله وسلم در شب ملاقات در حضرت ربوبيت گفت لااحصي ثناء عليک انت کما اثنيت «علي نفسک » و بعد از آن به مناقب و فضائل ورزاء و اصحاب قلم و شمائل قضاة و ائمه دين کثرهم الله انجاميديم و اين کتاب را به پايان آورديم و از هر يکي طرفي و شمتي در خور راي قاصر و رکاکت طبع بليد خويش گفتيم و از ايزد جل ذکره درخواسته مي آيد تا مگر از جمله اين ابيات يک بيت بر راي عالي اعلاالله پسنديده آيد و محل قبول يابد که بدان يک بيت بنده ضعيف با حکماي اولين و آخرين مفاخرت کند چنانکه گويد: از کبر سر من آسمان ساي شود
اي سنايي چو يافتي امکان
بنماي اندرين سخن برهان
چون شدي فارغ از مدايح شاه
به سوي مدح خواجه آر پناه
خواجه خواجگان و جماعت ديوان
سروران و گزيدگان زمان
بعد از آن مهتران و جمع قضاة
شکرشان برتر از صيام و صلاة
سرفرازان ملکت ايران
نام داران خسرو توران
خسرو شرق را به هر کاري
روز و شب نونهاده بازاري
خرم از رايشان جهان يکسر
عيب پنهان و آشکار هنر
چاکر ملک شاه شد مينو
که نبيند کسي در او آهو
گر ببيني تو ملکت غزنين
باز نشناسي از بهشت برين
چون بود شاه را نکو کردار
مملکت را فزون شود مقدار
شاه و دستور هر دو نيکو راي
هر چه بايست جمله داد خداي
شکر اين نعمت بي اندازه
که شد اندر ممالکش تازه
که تواند گزارد برگو هين
گشت جنت حوالي غزنين
اي بزرگان غزني و لوهور
چشم بد زين زمانه بادا دور
يافتيد آنچه بود حاجتتان
گشت پذرفته آن عبادتتان
شه جوان و جهان جوان و زمان
در امان همچو روضه هاي جنان
چون بود کردگار بخشنده
بدهد هر چه خواست زو بنده
کام دلها ميسر است اکنون
باد يارب از آنچه هست فزون
يارب اين فضلهات بر بنده
دار تا روز حشر پاينده