کس به تدبير سفله ملک نراند
نامه در نور برق نتوان خواند
راي کم عقل نور برق بود
خاصه جايي که بيم غرق بود
شاه تا زفت و بي خرد نبود
جفت او خود وزير بد نبود
شاه را آيد ارچه شير ژيان
روز نيک از وزير بد به زيان
در مشورت نيافت کس مقصود
از دو بي اصل سست راي و حسود
زانکه در ملک از اين دو ناهشيار
کرگس و جغد را برآيد کار
تا دو نحس از چنين دو ديوانه
آن غذي يابد اين دگر خانه
پيشکار ملوک بي تدبير
جغد باشد ميان خلق خفير
مرد را علم و حلم بايد جفت
ورنه عدل از ميان خلق نهفت
ملک بر راي شاه مقصورست
راي او گر قويست منصورست
راي شه جز صواب نپذيرد
باز مردار و موش کي گيرد
پس عطا بخشدش گه و بيگاه
زانکه باشد گزين خلق اله
خواجه را کز ملک عطا نبود
دان که در راي بي خطا نبود
مملکت را ثبات در خردست
بي خرد مرد همچو غول و ددست
بي نوا اگر خطا کند تدبير
تو خطاي ورا ببخش و مگير