اي ز انصاف و عدل بالاتر
از علا راي تست والاتر
سخني گويمت به حق بشنو
خيره بر راه تنگ و تيره مرو
هر کس از روي عرف خود آيند
مر ترا سال و ماه بستايند
زان سخنهاي خوب غره مشو
همچو تردامنان به عدل منو
عدل را چند شرط لابد هست
چون نباشد به شرط عهد شکست
هر کس از بهر انتفاع ترا
مي ستايد ز گونه گونه جدا
الامان الامان مشو غره
که نيرزند دسته اي تره
من مداهن نيم چو ديگر کس
پيش نارم ز ترهات هوس
گر شبي در همه جهان رنجور
هست يک تن تو نيستي معذور
گر سگي ظالمي بدي شومي
برساند بدي به مظلومي
تو شوي روز حشر زان مأخوذ
وان زمان حسرتت ندارد سوذ
عدل رفت و بجز فساد نماند
در همه عالم اعتماد نماند
هيچ کس را تو استوار مدار
کار خود کن کسي به يار مدار