هست حق را ز بهر جان شريف
اندر اثناء حکم صنع لطيف
داند آنکس که خرده دان باشد
کانچه او کرد خيرت آن باشد
نيک نز ميل و بد نه ز اسبابست
بد نه از فصد ليک جلابست
نام نيکو و زشت از من و تست
کار ايزد نکو بود به درست
گرچه باشد به ظاهر آن همه خوب
ليک باطن بود همه معيوب
کي بسازد به حکم مطلق تو
باد با بادبان زورق تو
خير و شر نيست در جهان اصلا
نيست چيزي ازو نهان اصلا
مرگ اگر چند بد نکوست ترا
مال و ميراثها ازوست ترا
هرچه در خلق سوزي و سازيست
اندر آن مر خداي را رازيست
اي بسا شيرکان ترا آهوست
وي بسا درد کان ترا داروست