باز را چون ز بيشه صيد کنند
گردن و هر دو پاش قيد کنند
هر دو چشمش سبک فرو دوزند
صيد کردن ورا بياموزند
خو ز اغيار و عاده باز کند
چشم از آن ديگران فراز کند
اندکي طعمه را شود راضي
ياد نارد ز طعمه ماضي
باز دارش ز خود پياده کند
گوشه چشم او گشاده کند
تا همه بازداررا بيند
خلق بر بازدار نگزيند
زو ستاند همه طعام و شراب
نرود ساعتي بي او در خواب
بعد آن برگشايدش يک چشم
در رضا بنگرد درو نه به خشم
از سر رسم و عاده برخيزد
با دگر کس به طبع ناميزد
بزم و دست ملوک را شايد
صيدگه را بدو بيارايد
چون رياضت نيافت وحشي ماند
هرکه ديدش ز پيش خويش براند
بي رياضت نيافت کس مقصود
تا نسوزي ترا چه بيد و چه عود
فرخ آنکو همه طعام و شراب
از مسبب ستد نه از اسباب
رو رياضت کش ارت بايد باز
ورنه راه جحيم را مي ساز
ديگران غافلند تو هش دار
واندرين ره زبانت خامش دار