في قضائه و قدره و امره و صنعه

داده از حکم تو تمني را
امر دين را و عقل دنيي را
آنچه زايد ز عالم از امرست
وآنچه گويد نبي هم از امرست
کفر و دين خوب و زشت و کهنه و نو
يرجع الامر کله زي او
هرچه در زير امر جبارند
همه بر وفق امر برکارند
همه مقهور و قدرتش قاهر
صنع او بر ظهورشان ظاهر
همه موقوف قدرت و حلمش
همه محبوس سابق علمش
آنکه عامي و آنکه از علماست
آنکه محکوم و آنکه از حکماست
همه را بازگشت حضرت اوست
هر کرا منتي است منت اوست
عقل را نقل کرده اسبابش
نفس را پي بريده انسابش
نسب نفس سوي عالم جان
همچو کورست و گوهر عمان