في الانابه

اي جهان آفرين جان آراي
وي خرد را به صدق راه نماي
در بهشت فلک همه خامان
در بهشت تو دوزخ آشامان
بر درت خوب و زشت را چکنم
چون تو هستي بهشت را چکنم
که نمايد در آينه تزوير
غرض نکته عليم و قدير
خون دل چون جگر کند سوراخ
چه جهنم چه جمره طباخ
دوزخ از بيم او بهشت شود
خاک بي کالبد چو خشت شود
خنده گريند عاشقان از تو
گريه خندند عارفان از تو
در جحيم تو جنت آرامان
بي تو راضي به حور عين عامان
گر به دوزخ فرستي از در خويش
ميروم ني به پاي بر سر خويش
وانکه امر ترا خلاف آرد
دل خود از غفلتش غلاف آرد
هه را گاه و کار و بار از تو
يار مار است و مار يار از تو
نه به لاتأمن از تو سير شوم
نه به لاتقنطوا دلير شوم
گر کني زهر با روانم جفت
از شکر تلخ تر نيارم گفت
ايمن از مکر تو کسي باشد
که فرومايه خسي باشد
امن و مکر تو هر دو يکسانست
عاقل از مکر تو هراسانست
ايمن از مکر تو نشايد بود
طاعت و معصيت ندارد سود
ايمن آنکس بود که وي آگاه
نبود از مکر تو به فعل گناه