بارگي را بساز آلت و زين
از پي بارگاه عليين
با دعا يار کن انابت حق
تا قبولت کند اجابت حق
گه گه آيي ز بهر فرض نماز
از حقيقت جدا قرين مجاز
بي دعا و تضرع و زاري
يک دو رکعت بغفله بگزاري
ظن چنان آيدت که هست نماز
به خداي ار دهندت ايچ جواز
بي تو باشد به پاک برگيرد
کز تو آلوده گشت نپذيرد
نامه اي کز زبان درد رود
آن رسول از جهان مرد رود
چون ز نزد نياز باشد پيک
از تو يارب بود وزو لبيک
نه جواني که حرفش آلايد
بل جواني که جان بياسايد
کرده در ره دعاي ما بر جاي
صد هزاران عوان صوت سراي
راه از اين و از آن چه بايد جست
درد تو رهنماي مقصد تست
با رعونت شوي به نزد خداي
جامه کبريا کشان در پاي
همچو خواجه که در خرام شود
به بر بنده و غلام شود
بار منت نهي همي بر وي
که منم دوستدار عز علي
دوست داني نه بنده مر خود را
اين بود رسم مرد بخرد را
اين چنين طاعت اي پسر آن به
که نيازي برش بر و مسته
بي هدي آدمي کم از دده است
هر که او بي هديست بيهده است
توبه زين طاعت تو اي نادان
خويشتن را دگر تو بنده مخوان
گر ترا در زمانه بودي عون
کم نبودي به فعل از فرعون
که وي از غايت پريشاني
وز کمال غرور و ناداني
چون سر بندگي و عجز نداشت
پرده ازروي کار خود برداشت
گفت من برتر از خدايانم
در جهان از بلند رايانم
همه را اين غرور و نخوت هست
لفظ فرعون بهر جبلت هست
ليکن از بيم سر نيارد گفت
دارد آن راز خويشتن بنهفت