من آمن بطاعته فقد خسر خسرانا مبينا

روبهي پير روبهي را گفت
کاي تو با عقل و راي و دانش جفت
چابکي کن دو صد درم بستان
نامه ما بدين سگان برسان
گفت اجرت فزون ز دردسر است
ليک کاري عظيم با خطر است
زين زيان چونکه جان من فرسود
درمت آنگهم چه دارد سود
ايمني از قضايت اي الله
هست نزديکي عقل عين گناه
ايمني کرد هر دو را بدنام
آن عزازيل و آن دگر بلعام