قصه قيس بن عاصم رضي الله عنه

آن زمان کز خداي نزد رسول
حکم من ذاالذي نمود نزول
هر کسي آنقدر که دست رسيد
پيش مهتر کشيد و سر نکشيد
گوهر و زر ستور و بنده و مال
هر چه در وسع بودشان در حال
قيس عاصم ضعيف حالي بود
که نکردي طلب ز دنيا سود
رفت در خانه با عيال بگفت
زانچه بشنيد هيچيک ننهفت
کاينچنين آيت آمده است امروز
خيز و ما را در انتظار مسوز
آنچه در خانه حاضر است بيار
تا کنم پيش سيد آن ايثار
گفت زن چيز نيست در خانه
تو نه اي زين سراي بيگانه
گفتنش آخر بجوي آن مقدار
هر چه يابي سبک به نزد من آر
رفت و خانه بجست بسياري
تا برآيد مگر ورا کاري
يافت در خانه صاعي از خرما
دقل و خشک گشته تا بنوا
پيش قيس آوريد زن در حال
گفت زين بيش نيست ما را مال
قيس خرما به آستين در کرد
شادمانه بر رسول آورد
چون درون رفت قيس در مسجد
نز سر هزل بلکه از سرء جد
گفت با وي منافقي بدکار
تا چه آورده اي سبک پيش آر
گوهر است اين متاع يا زر و سيم
پيش مهتر چه مي کني تسليم
زان سخن قيس گشت خوار و خجل
بنگر تا چه آمدش حاصل
رفت و در گوشه اي به غم بنشست
بر نهاده ز شرم دست به دست
آمد از سدره جبرئيل امين
گفت کاي سيد زمان و زمين
مرد را اندر انتظار مدار
وآنچه آورده است خوار مدار
مصطفي را زحال کرد آگاه
يلمزون المطوعين ناگاه
مرد را انتظار چون دارند
ملکوت آمده به نظارند
زلزله اوفتاده در ملکوت
نيست جاي قرار و جاي سکوت
حق تعالي چنين همي گويد
دل او را به لطف مي جويد
کاي سرافراز، وي گزيده رسول
اينقدر زود کن ز قيس قبول
که به نزد من اين دقل بعيان
بهتر از زر و گوهر دگران
زو پذيرفتم اين متاع قليل
زانکه دستش رسيد نيست بخيل
از همه چيزهاي بگزيده
هست جهدالمقل پسنديده
قيس را زان سبب برآمد کار
زان منافق به فعل بدگفتار
گشت رسوا منافق اندر حال
قيس را کار گشت از آن به کمال
تا بداني که هر که پيش آمد
هم برآنسان که بود بيش آمد
با خداي آنکه او دو دل باشد
از همه فعل خود خجل باشد
راستي بهتر از همه کاري
خوانده باشي تو اينقدر باري