تمثيل

زالکي کرد سر برون ز نهفت
کشتک خويش خشک ديد و بگفت
کاي هم آن تو و هم آن کهن
رزق بر تست هرچه خواهي کن
علت رزق تو به خوب و به زشت
گريه ابر ني و خنده کشت
از هزاران هزار به يک تو
زانک اندک نباشد اندک تو
شعله اي زو و صد هزار اختر
قطره اي زو و صد هزار اخضر
بي سبب رازقي يقين دانم
همه از تست نانم و جانم
مرد نبود کسي که در غم خور
در يقين باشد از زني کمتر