اندر شکر گويد

آدمي سوي حق همي پويد
آن نکوتر که شکر او گويد
اوست بي شکل و جسم و هفت و چهار
ايزد فرد و خالق جبار
شکل و جسم و طبايع و تبديل
آدمي راست ماه و سال عديل
موضع کفر نيست جز در رنج
مرجع شکر نيست جز سر گنج
چون شدي بر قضاي او صابر
خواند آنگاه مر ترا شاکر
شکرگوي از پي زيادت را
عالم الغيب واشهادة را
شکر شکر او که داند رفت
گوهر ذکر او که داند سفت
او ببخشد هم او ثواب دهد
او بگويد هم او جواب دهد
هرچه بستد ز نعمت و نازت
به از ان يا همان دهد بازت
گيرم ار مويها زبان گردد
هر زبان صد هزار جان گردد
تا بدان شکر او فزون گويند
شکر توفيق شکر چون گويند
پس سوي شکر نعمتش پويند
گر بگويند هم بدو گويند
تن و جان از پي قضا در سکر
در ترنم کنان که يارب شکر
ورنه درراه دانش و تدبير
از زن و مرد و از جوان و زپير
کورچشمان عالم هوسند
عورجسمان چو مور و چو مگسند