اندر ذکر و ياد کردن

ذکر بر دوستان و کم سخنان
چه شماري بسان پيرزنان
جور با حکم او همه دادست
عمر بي ياد او همه بادست
آنک گريان ازوست خندان اوست
دل که بي ياد اوست سندان اوست
شدي ايمن چو نام او بردي
در طريقت قدم بيفشردي
تو به يادش چو گل زبان کن تر
تا دهانت کند چو گل پر زر
سير جان کرد جان بخرد را
تشنه دل کرد عاشق خود را
يک زمان از درش مشو غايب
تا بود عزم و راي تو صايب
کار نادان کوته انديش است
ياد کردن کسي که در پيش است