فصل في ان الاستواء معقول و الکيفية مجهول

آن يکي رجل گفته آن يک يد
بيهده گفته ها ببرده ز حد
و آن دگر اصبعين و نقل و نزول
گفته و آمده به راه حلول
وان دگر استواء عرش و سرير
کرده در علم خويشتن تقدير
يکي از جهل گفته قعد و جلس
بسته بر گردن از خيال جرس
وجه گفته يکي دگر قدمين
کس نگفته ورا که مطلبک اين
زين همه گفته قال و قيل آمد
حال کوران و حال پيل آمد
جل ذکره منزه از چه و چون
انبيا را شده جگرها خون
عقل را زين حديث پي کردند
علما را علوم طي کردند
همه بر عجز خود شدند مقر
واي آنکو به جهل گشت مصر
متشابه بخوان در او ماويز
وز خيالات بيهده بگريز
آنچه نص است جمله آمنا
وآنچه اخبار نيز سلمنا