احدست و شمار از او معزول
صمدست و نياز ازو مخذول
آن احد ني که عقل داند و فهم
وآن صمد ني که حس شناسد و وهم
نه فراوان نه اندکي باشد
يکي اندر يکي يکي باشد
در دويي جز بدو سقط نبود
هرگز اندر يکي غلط نبود
تا ترا در درون شمار و شکيست
چه يکي دان چه دو که هر دو يکيست
به چراگاه ديو بر ز يقين
چه و چند و چرا و چون را هين
نه بزرگيش هست از افزوني
ذات او بر ز چندي و چوني
از پي بحث طالب عاجز
هل و من گفتن اندرو جايز
کس نگفته صفات مبدع هو
چند و چون و چرا چه و کي و کو
يد او قدرتست و وجه بقاش
آمدن حکمش و نزول عطاش
قدمينش جلال قهر و خطر
اصبعينش نفاذ حکم و قدر
هست ها تحت قدرت اويند
همه با او و او همي جويند
جنبش نور سوي نور بود
نور کي ز آفتاب دور بود
با وجودش ازل پرپر آمد
به گه آمد وليک دير آمد
در ازل بسته کي بود عملش
يک غلامست خانه زاد ازلش
از ابد دور دار وهم و گمان
که ابد از ازل گرفت نشان
کي مکان باشدش ز بيش و ز کم
که مکان خود مکان ندارد هم
خلق را زين صفت جهاني ساخت
تا ز بهر خود آشياني ساخت
با مکان آفرين مکان چه کند
آسمان گر بر آسمان چه کند
آسمان دي نبود امروز است
باز فردا نباشد او نوزست
در نوردد ز پيش ستر دخان
يوم نطوي السماء رو برخوان
عارفان چون دم از قديم زنند
ها و هو را ميان دو نيم زنند
نه به ارکان ثبات اوقاتش
نه مکان جاي هستي ذاتش
اي که در بند صورت و نقشي
بسته استوي علي العرشي
صورت از محدثات خالي نيست
در خور عز لايزالي نيست
زانکه نقاش بود و نقش نبود
استوي بود و عرش و فرش نبود
استوي از ميان جان مي خوان
ذات او بسته جهات مدان
کاستوي آيتي ز قرآنست
گفتن لامکان ز ايمانست
عرش چون حلقه از برون دراست
از صفات خداي بي خبر است
در صحيفه کلام مسطور است
نقش و آواز و شکل ازو دور است
ينزل الله هست در اخبار
آمد و شد تو اعتقاد مدار
رقم عرش بهر تشريف است
نسبت کعبه بهر تعريفست
لامکان گوي کاصل دين اين است
سر بجنبان که جاي تحسين است
دشمني حسين از آن جستست
که علي لفظ لامکان گفتست